رویای خیس...
اینجا میان خیس ترین رویا نشسته ام و روی خیس ترین کاغذ می نویسم از اشک چشمان آفتاب که به خون کشید قلب آبی دریا را.....
امروز بدجور دلم هوای حضرت رقییه(س)رو کرده بود... اگر به قتلگاه سر تو یریده شد روزی هزار بار سرم را به نی زدند بابای خوب من،تو ماندی زیر دست وپا روزی هزار بار دخترکت را کتک زدند از آن شبی که جا ماندم از عمه زینبم هر شب هزار بار گلت را لگد زدند نی آمد و زخم کرد لب قاری تورا آن شب به دندان شیری من نظر زدند بابا بیا تنم غرق زخم شد هر قدر نشد تورا بزنند،مرا زدند حس می کنم که عمه ام دیگر بریده است می فهمم این را که جای من چه قدر عمه را زدند........ نظرات شما عزیزان: خود خودم
ساعت23:36---3 بهمن 1391
وااایییییییییی!!!
ااافررررررررریییین !! خیلی قشنگ می نویسی!!!!! چهار شنبه 8 آذر 1391
| 17:7 | علوی | |
|
|
.: طراحی قالب وبلاگ : نایت اسکین :. |